بارون

دارم لیست می‌نویسم که چمدونم رو جمع کنم.

احتمالا لباس های زمستانی رو همونجا بذارم و بعدا بیام دوباره برسون دارم.

دارم بر میگردم شهرم امشب.

تهران با تموم حال خوب و اتفاقات خوبش خداحافظ

بارون...

سلامچطورید؟من خوبم رو تخت خونه پدری دراز کشیدم واقعا هیچ جا آرامش و آسایش خونه پدر نمیشه.موافقید؟امروز هم رفتم موهام رو کراتین کردم.خیلی شلاقی و خوب شد.یه وقت لیفت ابرو و کاشت  مژه هم می‌خوام بگیرم. همه چی خوبه.سریال جدید خون آشامی میبینم.با امیر تا نصفه شب حرف میزنم و برنامه میریزیم.با مامان و بابا هم برنامه ریزی میکنیم برای اتفاقات پیش رو.با مامان گاهی خرید میرم با خواهر هم گاهی بگو مگو میکنم گاهی هم خوش خوشانمونه و میریم بیرون.فقط جای داداش خالیه.تو همین بلبشو دلم میخواد کلاس سه تار هم برم.هنوز روم نشد از داداش میثم بپرسم میشه آنلاین بهم یاد بده یا نه.راستی کلاس زبان هام خوب پیش می‌ره بازم می‌خوام شاگرد جدید بگیرم.حسابی فول انرژی ام.خدایا شکرت بابت همه چیز. بارون...

امروز کل جاده ییلاق رو ترکوندیم با آهنگ مورد علاقه من.ساعت زیادی تو جنگل بین درختان گذروندیم و حرف زدیم.ساعت زیادی هم تو جاده.تا الان هم از وقتی رسیدم خونه داریم تلفنی حرف می‌زنیم.خیلی روزای عجیب و غریب و جالبی هست.امشب بهم گفت که  باباش گفته که چرا من کانادا اپلای نکردم و اگه نگران هزینه هاشم بگو بهش که ما حمایتتون میکنیم نگرانش نباشه.از همین الان حس احترام من به این مرد شکل گرفت.....نفرین به دانشگاه ها وقتی برام ایمیل میزنن و روزم رو خراب میکنن‌‌. نه راستش...هیچی نمیتونه روزم رو خراب کنه.حتی این استرس و دغدغه های ریز.خداروشکر. بارون...